رهگذر بی وفا ...


دل نویس

خواستم همسفر قلبم باشی نه یک رهگذر بی وفا !
پیش خود می گفتم تویی نیمه گمشده من ، اما بعد فهمیدم که هم تو را گم کرده ام هم نیمه ی دیگر خودم ...
خواستم خزان زندگی ام را بهاری کنی ، بهار نیامد و همیشه زندگی ام رنگ پریشانی داشت ...
به ظاهر قلبت عاشق بود و مهربان ، اما انگار درونت حال و هوای پشیمانی داشت ...
خواستم همیشگی باشی ، اما دل کندی از من خسته و تنها !
بدجور شکستی قلبم را ، من که به هوای قلب با وفایت آمده بودم ، بدجور گرفتی حالم را ...
اگر باشی یا نباشی فرقی ندارد برایم ، حالا که نیستی ، میبینم چقدر فرق دارد بود و نبودت ...
روزهای با تو بودن گذشت و رفت ، هر چه بینمان بود تمام شد و رفت ، عشقت را به خاک سپردم و قلبت را فراموش ، اما هنوز آتش غم رفتنت در دلم نشده خاموش !
بینمان هر چه بود تمام شد ، آرزوهایی که با تو داشتم همه نقش بر آب شد ، این خاطره های با تو بودن بود که در دلم ماندگار شد ...
ماندگار شد و دلم را سوزاند ، کاش هیچ یادگاری از تو در دلم نمی ماند
خواستم همسفر قلبم باشی نه یک رهگذر بی وفا ، من چقدر ساده بودم که قلبم را به تو سپردم بی هوا !
ماندنی نبودی ،تو سهم من نبودی ، رهگذری بودی که سری به قلب ما زدی ،آن راشکستی و رفتی …



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





نوشته شده در چهار شنبه 23 شهريور 1390برچسب:,ساعت 22:34 توسط zoro| |


Power By: LoxBlog.Com